تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که مي گيرند در شاخ «تلاجن*» سايه ها رنگ سياسي
وزان دل خستگانت راست اندوهي فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پاي سر و کوهي دام.
گرم ياد آوري يا نه ، من از يادت نمي کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
«نيما يوشيج»