زلزله....
دیروز,همین حوالی
زلزله ای آمد....
حالا همه حالم را می پرسند!!!
بی خبر از اینکه"من"
ب این لرزیدن ها
سالهاست که عادت کرده ام...
ب لرزش های شدید شانه هایم
و ترک های عمیق قلبم...
اما هنوز"خوبم!!!"
دل وه چه ی دنیا خوش بکم؟!
دیروز,همین حوالی
زلزله ای آمد....
حالا همه حالم را می پرسند!!!
بی خبر از اینکه"من"
ب این لرزیدن ها
سالهاست که عادت کرده ام...
ب لرزش های شدید شانه هایم
و ترک های عمیق قلبم...
اما هنوز"خوبم!!!"
هیس....
حواس تنهایی ام را
باخاطرات
باتوبودن
پرت کرده ام...بگو کسی حرفی نزند....
بگذار
لحظه ای آرام بگیرم....
این روزا دلت گرفته میدونم
تموم دنیا واست سرابه میدونم
توی اون سینه ی پاک و ناز تو
غم توی دلت نشسته میدونم
رفتنت واسم عذابه میدونم
دیدنت واسم یه خوابه میدونم
میدونم تو میری و من عاقبت میمونم تنها و بی کس
میدونم
یک رنگ که باشی,
زود چشمشان را میزنی,
خسته میشوند از رنگ تکراریت,
این روزه ها دوره ی رنگین کمان هاست...
تلخی این روزهایم را ببخشید....
دیگر قندی در دلم آب نمیشود....