بعضي از ما فراموش ميشويم... نه براي اينکه آدم خوبي نيستيم بلکه بخاطر اينکه خيلي بي سر و صداييم
کدام پيراهن در کجاي جهان بايد از اشکهاي من خيس باشد و نيست؟
گفت: حالت را نمي پرسم چون مي دانم خوبي..... عکس هايت همه با لبخند اند..... و نمي دانست عکاس که مي گويد سيــــــــــــــب.... من يادِ حماقتِ آدم مي افتم و پوزخند مي زنم.....!
عصاره ي تمام مهرباني ها را مي گيرم
و از آن فرشته اي مي سازم همچون “خودت”
آپم ومنتظر حضور گرمت!
يک روزکه تو،من بشوي مي فهمي
هرثانيه از درد هوو مردن را
اي مرد!اگر زن بشوي مي فهمي
مرد عارفي از کوچه اي مي گذشت غلامي را ديد که بسيار
شادمان و خوشحال است .
به او گفت چه طور در چنين وضعي مي خندي و شادي مي کني ؟جواب داد که من غلام اربابي هستم که چندين گله و رمه دارد
و تا وقتي براي او کار مي کنم روزي مرا مي دهد پس چرا غمگين باشم
در حالي که به او اعتماد دارم
آن مرد عارف گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابي با چند گوسفند
توکل کرده و غم به دل راه نمي دهد و من خدايي دارم که مالک تمام
دنياست و نگران روزي خود هستم.
salam che wep bahali
khoshhal misham modire ye ham chin wepi baham sar bezane