تو را همزمان با شعر هاي شعور شناخته ام
در ميان لحظــه هاي ناب،ميان نور شناخته ام
از کنار بودن گرم عشق و بيت و سرود و شعر
در ميان راه هــاي پيچ پيچ پـر عبور شناخته ام
راستش هنوز دلـواپسم از حضـور نگــاه و دلت
نکنـد مـرا جـا گـذاري ،تـو را بـه زور شنـاخته ام
کاش راهزني کرده بودم عشقت،قلب و دلت را
من کــه بلاي عشق را بـا دل رنجور شناخته ام
ديريست کـه عهد جانـانه ام خاک آستان توست
بوي جـان تـو را از فـاصلـه هـاي دور شناخته ام
در پي بودنت دوانم،جان من،پاک ترين جان جهان
تـو را ميـان لحظــه هـاي نـاب حضور شنـاختـه ام